حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

روز غیرخوب

پنجشنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۰۹ ب.ظ

دیگه دیروز من تازه ساعت ده موتورم روشن شد 

ساعت دو خوابیدم 

سه بیدار شدم 

چهار خوابیدم 

هشت بیدارم شدم 

صبح واقعا خوابم میومد 

صدای الارم این گوشی جدیده رو عوض نکردم 

پیش‌فرضش یه چیزیه صدای دریا اینا میده 

این زنگ می‌زد قاطی شده بود با خوابم 

فکر می‌کردم تو خواب رفتیم مسافرت شمال لب دریا :))

دیگه پا شدم 

توی اتوبوس دیدم اعع 

اقای ج هم تو اتوبوسه که

اون منو ندید 

بعد دیگه پیاده شدیم و من پشتش بودم و بازم منو ندید 

دیگه فک کنم وسط راه گفت این کیه داره تعقیبم می‌کنه 

برگشت دید منم :))

روز خوبی نبود امروز 

اومدیم سوییچ کنیم روی یه مدل دیگه که مثلا بیایم بهینه کنیم کد و

بعد گفتن بیایم یه کاری کنیم سه نفری بریم جلو هرکی یه ور کار و دست بگیره 

بعد دیگه گفتن بریم رو گیت اونجا شیر کنیم هرکی هرکاری کرد 

منم تنها چیزی که از گیت می‌دونستم این بود که م یه بار تو خوابگاه به اون یکی م گفته بود بیا اینو یاد بگیریم باهاش کار کنیم به درد می‌خوره ولی یاد نگرفتن هیچکدوم :/

دیگه هی این ع و آقای ت یه چیزایی می‌گفتن و یه کارایی می‌کردن و منم مثه بز نگاهشون می‌کردم :(

کلا بخش عمده‌ی امروز هیچ کاری نکردم و منتظر بودم اونا اوکی کنن اینا چیزا رو :(

تازه این تغییراتی که قراره بدیم هم مثه هموناییه که اون سری می‌خواستن بدن و نمی‌فهمیدم 

یعنی ایده کاری که باید بکنیم و می‌فهمم ولی پیاده‌سازیش سخته برام 

 

دیگه اینکه 

وقتایی که آقای ت از من بیشتر می‌فهمه احساس ضعف می‌کنم 

چون می‌دونم به خاطر تجربه‌اش بیشتر می‌فهمه و چیزای بیشتری بلده وگرنه من باهوش‌ترم 

اصلا هم از خودم تعریف نمی‌کنم 

ع هم گفت یکم باید اونجا باشه 

اونجا یعنی پادگان 

یعنی ده روز کاری دیگه هست که خب تا روز آخر هم که نمیاد 

نهایتا هشت روز دیگه هستش 

عاه 

می‌ترسم بره و وقتی بره هیچکی نباشه به من بگه چیکار کنم 

بیست و پنجم هم احتمالا قبل رفتن شله بده بهمون 

فقط امیدوارم همون شله رو بده چون من حلیم دوست ندارم باتشکر 

یه چیز دیگه هم فک کنم ع متولد ۷۹ باشه 

یعنی فقط یه سال از من بزرگتر باشه 

و ناراحتم می‌کنه این 

یعنی چی که یه سال از من بزرگتر باشه و این همه چیز بلد باشه 

چه معنی میده 

البته تاجایی که می‌دونم خودشم یه سال، یه سال و نیمه اینجاست 

ولی خب ایش 

یادمه کاف که رفته بود سرکار 

می‌گفت اونجا کلی متولد ۳-۸۲ هستن تازه یکی دوسال هم سابقه کار دارن و بین اونا آدم حس عقب‌موندگی می‌کنه 

موقع ناهار نظرسنجی‌های چرت و پرت گذاشته بودن تو گروه که مثلا 

فرد مورد علاقه‌ی دکتر کیه تو شرکت :))

اقای ت کاندید ریاست‌جمهوری بشه کیا بهش رای میدن :))

اره دیگه 

دلم خواست منم اد کنن تو گروه 

ولی هیچی نگفتم :(

دیگه اون آقای یه کوچولو تپلوی گوگولو توی شرکت که بهش می‌گیم آقای نون از این به بعد

خیلی ساکته آرومه 

حس می‌کنم افسردگی داره :(

کاش حالش خوب باشه 

 

 

دیگه تو راه برگشت یه خانومه بود تو اتوبوس 

با خواهرش بود فک کنم 

خواهرش نشسته بود خودش سرپا بود جا نبود 

یهو همینجوری گریه‌اش گرفت :(

از اینجوریا که یهو بی‌دلیل وسط خیابون یه جوری دلت می‌گیره که هرکاری می‌کنی نمی‌تونی جلو اشکت و بگیری و خودش میاد :(

بهش دستمال دادم 

دلم می‌خواست بغلش هم بکنم 

ولی دیگه اونقدرا هم توانایی بروز احساسات ندارم :(

 

 

دیگه پاشم برم یه کاری بکنم دیگه 

 

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی