کارای بیفویده
عرضم به خدمتتون که
امروز قرار بود یه سری تغییراتی نسبتا زیاد توی کدا ایجاد کنیم
بعد حالا شانس ما چون ما داریم رو ui کار میکنیم
هرکی از راه میرسه یه نظر میده میگه اینو عوض کنین قشنگتره
بعدم خیلی راحت میگه نه کاری نداره خیلی تغییر نمیکنه
بعد آخه واقعا تغییر کد خیلی سختتر از از اول نوشتنه
دیگه هیچی
تغییرات و دادیم و
باگی بود که از تو این میزد بیرون :)))
یعنی نشسته بودیم سه تایی فقط میخندیدم به گندی که دور هم ساخته بودیم :)))
دیگه ع اعصابش خورد شد که هی میگن اینو عوض کن اونو عوض کن
واقعا دلش میخواست مهندس ر رو بزنه خفه کنه
دیگه آخر کار نشستیم کلی بحث کردیم
یعنی بیشتر بحث کردن
و خب تهش نتیجه این شد که تغییری ایجاد نکنیم و باگای همون کد قبلی رو دربیاریم
یعنی هرچی که امروز انجام دادیم هیچی شد
ع که اعصابش خورد بود میگفت من بیست روزه هر چی انجام دادم هیچی شد شما که یه روزه
اره دیگه
خلاصه که یه مشت کار بیفویده کردیم امروز
چون داشتن بحث میکردن هم تا ساعت چهار بحثشون طول کشید
منم دیگه به جای ساعت سه، چهار در اومدم از اونجا
دیگه حالا خداروشکر روزه بودم نمیخواستم ناهار بخورم
ساعت پنج رسیدم خونه
سر راه هم برای تولد مامانم گل خریدم
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که
هنوز اون تهای دلم از دست مامانم ناراحتم
یه جوریم بود وقتی گل خریدم براش
حالا دیگه
رسیدم خونه دیگه افتادم تا افطار
هنوزم خوابم میاد
تا الانم هنوز نرفتم سراغ پروژه نکبتم
دیگه اینکه
یه پسره امروز اومده بود شرکت
که تا حالا نیومده بود
خیلی هم بچه بود
یعنی فک کنم دانشجو بود هنوز
و بهش میخورد از من هم کوچیکتر باشه
ولی بقیه میشناختنش
و روابط اجتماعیش از منم داغونتر بود
یعنی کلا که یه سلام هم به من نکرد
پایین بود ولی صداشم نمییومد با بقیه هم حرف بزنه
موقع خداحافظی هم کلا یه دستشو آورد بالا حتی نگفت خدافظ :/
اره دیگه عجیب بود
دیگه اینکه ع داشت از خاطراتش با مهندس ر وقتی رفته بودن دبی تعریف میکرد
کلی خندیدیم :))
بعد داشتیم راجعبه زبونای دستگاه حرف میزدیم
داشتن مسخره بازی میگفتن بیاین زبون چینی هم اضافه کنیم
بعد یکی گفت کرهای هم اضافه کنین دیگه ع خودش بلده
که یکی گفت نه اون انیمه نگاه میکنه اونا ژاپنیه
و بلهههههه
فهمیدم ع انیمه میبینه *.*
هنوزم آقای الف باهام دوست نشده :(
اومد بالا خانوم الف بهش گفت امروز نمیخواین بهم گیر بدین :))
بعد اومد غذاشو گرم کرد گفت خانوم مهندس شما نمیخورین؟ خودش میدونست روزهاس بنده خدا
بعد خودش گفت چقد بیشعورم نه :)))
خب دیگه
برم یکم خودمو جمع کنم کارامو بکنم
وآی دختر! :(( دلم خواست دوباره برم سرکار.
کارای اداری درسته تکراری و کسالت آورن ولی اینکه دور همکارا و هم سن و سالات باشی و یه جوری تو جامعه ی کاری باشی خیلی حال می ده.
خدا قوت گل دختر (: ماچ به لپات.