مرده متحرک
هنوز زندهام متاسفانه
مامانم معتقده چه خبرته دیگه مگه چی شده
حقیقت اینه که دلم مرده
حس میکنم دیگه هیچی تو سینهام نیست
حس میکنم از درون هرچی توم بوده مچاله شده رفته تو سطل اشغال
یه موزیک ویدئو داده بود شکیرا بعد طلاقش توش یکی شلیک میکرد بهش بعد قلبش میوفتاد بیرون اونم همونجوری با سینه سوراخ راه میوفتاد تو شهر میرفت
حسم مثه اونه
این روزا همه انرژیمو میذارم برای زنده موندن و وانمود کردن و گریه نکردن
هنوزم نمیتونم طولانی تو آینه نگاه کنم چون گریهام میگیره
نمیتونم برم سر لپتاپم چون گریهام میگیره
نمیتونم به این گوشی جدیده دست بزنم چون گریهام میگیره
ولی باید وانمود کنم
چون زشته دیگه این اداها چیه که دارم در میارم
من قبلاً همیشه میگفتم هرچقدرم زندگی بد باشه
به خاطر مامان بابام باید بمونم
الان؟
درونم خالیتر از این حرفاس که چیزی برام ارزش زندگی داشته باشه
فقط جراتشو ندارم
همین از دستم برمیاد که شبا دعا کنم فردا صبحی دیگه نباشه
اکثر روز خوابم یا تظاهر میکنم خوابم
بقیهاشم مثه یه مرده متحرک تو حال درازم پای تلویزیون
که نگن همش تو اتاقی
فیلمای اشغالی میبینم که نخوام خودم فکر کنم که گریهام راه بیوفته
وسط این همه گریه مامانم برگشته میگه
اها فهمیدم چی شده عاشق شدی خب به من بگو با من حرف بزن
جدای اینکه میخواستم بگم دفعه قبل که حرف زدم به دیقه نکشید که به مامانت گفتی و بعدم در ادامه به بقیه
چی تو مغزش میگذره که فکر میکنه تو دوساعت من میتونم عاشق بشم و حالم به این کثافتی برسه
یه بارم که خیلی میخندیدم به خاطر اینکه متنای بامزه میخوندم گفت با کسی آشنا شدی؟
یعنی میخوام بگم جایی که نمیشه راحت گریه کرد و خندید چی میگن بهش؟
خونه؟
نمیدونم هرچی که میگن
برای اولین بار تو بیست و دوسال و خوردهای ناراحتم که اینجا زندگی میکنم و جایی برای خودم ندارم
برای دومین بار تو زندگیم حس میکنم به تراپی یا دقیقترش قرص نیاز دارم برای تحمل کردن
ولی اونم نمیتونم برم
چون من که خوبم
من خودم هیچ وقت تابحال تراپی نرفتم، یک چون پولشو ندارم، دو چون شهرمون کوچیکه و معتقدم دکترها اونقدری که باید رازنگه دار نیستن و سه اینکه واقعا اونقدرا هم بنظرم لازم نبوده. معتقدم غم و غصه نیازه. گریه نیازه... آدم باید مواجه بشه با یه سری چیزا و اینکه خود آدم میتونه حلشون کنه...
به هر حال این حس و حال ها رو منم خیلی تجربه کردم. بی دلیل، بی حساب... حس میکنم شما هم همینطوری بی دلیل اینقدر حالتون خوب نباشه. البته نه بی دلیل. بینهایت دلیل کوچیک و ریز ریز داره. شاید یه اتفاق کوچیک هم، مث فیتیله باعث منفجر شدن و به هم ریختن این اوضاع شده باشه... ولی خب، با کسی هم نمیشه صحبت کرد راجبش... فقط اینو بگم که میگذره، میگذره و قویتر میشین. میگذره و تکرار میشه... اگر یه آدم غریبه که بخواین پیشش صحبت کنین تا زودتر حالتون خوب بشه نیاز دارن، من هستم. صحبت کردن در موردش زودتر حال آدمو خوب میکنه