حالم خیلی بده
حالم به طرز شگفت انگیزی بده
به در و دیوار نگاه میکنم گریهام میگیره
در لپتاپ باز میکنم گریهام میگیره
گوشی جدیدم امروز رسید و بهش نگاه میکنم گریهام میگیره
چیزی میخورم گریهام میگیره
دراز میکشم گریهام میگیره
فقط هم گریه نیست
یادم نمیاد انقد تا حالا به مرگ فکر کرده باشم
به زور کارتون دیدم حالم خوب نشد
اومدم به زور رو پروژهام کار کنم
در لپتاپ و باز کردم گریهام گرفت گفتم سخت نگیر درش و بستم
دارم فکر میکنم دور بریام بعد مرگم چجوری واکنش میدن
خبرش به کیا میرسه
اتفاقی این پست رو خوندم و حالمو بهتر از این نمیشه توصیف کرد https://premature.blog.ir/1402/12/14/%D9%85%D8%B1%D8%AF%D9%87-%D8%B2%D8%A7%DB%8C%DB%8C
اینجاش که میگه :
یکی از غمانگیزترین زنانی که دیدم خانمی بود که بعد کلی دوا درمون باردار شده بود و بچه تو شکمش مرده بود
داشت دارو میگرفت تا بچه از بدنش خارج بشه
مثل همه زنای اونجا درد داشت ولی هیچ شوقی نداشت
فقط درد داشت و یواش بدون جیغ زدن گریه میکرد.
برای کودکی که تو شکمش چند ماه پرورش داده بود و حالا به جای انتظار برای به دنیا اومدنش باید تلاش میکرد جنازهش رو بزاد!
جنازه زاییدن یکی از تلخترین صحنه های پزشکیه!
ماماهای خسته و استرسی هم با این خانما جور دیگه ای مهربونن
ترحمآمیز! برای زنی که بچه رو به دنیا نیورده عزادارش میشه
داشتم فکر میکردم چقدر مرده زایی داریم تو زندگیامون
چه لحظه هایی شوق داریم برای چیزی و ناگهان در دلمون میمیره و جنازهش که به دنیا میاد دیگه فقط جنازه ی آرزومونه...
همین چیزا آدم رو دلگُنده میکنن، پوستکلفت میکنن ...
آدم میشه از اون آدمایی که دردای کوچیک دیگه کمتر اذیتشون میکنه، همچین زود کم نمیارن دیگه و با همهی سختیها ادامه میدن. تا پوستمون کنده نشه، پوست کلفت نمیشیم. البته اون دورهی گذارش دردناکه خب.
نیچهی بختبرگشته هم میگفت:
لذت و رنج چنان به هم وابسته اند که اگر کسی قصد حداکثر بهره مندی از لذت را داشته باشد ناگزیر است بیش ترین مقدار ممکن از رنج را بچشد...