حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

ذوق کورشده

يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۸:۲۶ ب.ظ

به جای ۱۰:۴۵ که برسم اونجا ۱۱:۳۰ رسیدم 

چون تازه ۱۰:۵۰ اومدن منو سوار کردن 

طی مسیر که همش هم ترافیک بود 

ذوقم کور شد 

دلم می‌خواست پیام بدم و بگم ببخشید ولی من نمی‌تونم کلا دیگه بیام 

شاید فک کنین چه مسخره 

حالا یکم دیر شده 

تازه خود اونام که مشکلی نداشتن 

تو چی میگی دیگه 

ولی من ذوقم کور شد 

الان که شیش ساعتی هست که تو تختمم و نیومدم بیرون و گریه می‌کنم 

فقط به اون همه ذوق و خیال‌پردازیای دیروزم فکر می‌کنم 

که قبل از اینکه برسم پشت در اونجا دیگه چیزی ازش نمونده بود 

تازه وقتی رفتم تو 

بعد یه دقیقه دیدم بابام هم اومد زنگ زد و گفت من پدر ایشونم 

همونجا نشست تا حرفامون تموم شه 

بعدم دختر مهدکودکیشو برگردوند خونه 

حسم؟

دوست دارم بقیه عمرمو تو تختم بمونم و هیچ کاری نکنم 

حتی دیگه دلم نمی‌خواد برم سر این کاره 

محیطش مسخره بود 

یعنی کلا سه نفر بودن و خانومی هم نبود 

ولی حتی قبل اینا ذوقم کور شده بود 

نمی‌دونم چیکار کنم 

یه بهانه بیارم و بگم نمیام 

یا به زور رزومه هم که شده برم 

در حال حاضر حالم واقعا بد 

بعد چیزی که هی نمک میشه رو زخمم اینه که 

مامانم هی میاد میگه چیزی نشده که 

یکم دیر رفتی دیگه 

پاشو این کارا چیه 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲/۱۲/۱۳

نظرات  (۱)

تقریبا میشه گفت میفهمم چی میگی. منم تجربه شو داشتم وقتی واسه یه چیزی بی نهااااااایت انرژی روانی گذاشتم و اون روز رو یه جوری خیال پردازی کرده بودم بعد وقتی در واقعیت طبق تصوراتم پیش نرفت اونقدری تو ذوقم خورد که همه ی اون هیجان مثبت نابود شد. به هرحال مهم اینه حست شاید منطقی باشه ولی تو از پس هندل کردن این احساسات متناقضت بالاخره برخواهی اومد.💪

یه چیزی این وسط بهت میگم فقط امیدوارم گارد نگیری ولی من دیشب همش میگفتم خدا کنه بابات باهات بیان بالا چون اون جوری که تعریف کردی به نظر میومد جوش خیلی مثه یه دفتر کار نباشه. گفتی بدون تابلو هست و غیره. به نظرم با این اوصاف خیلیم خوب شد بابات اومدن این باعث میشه همون اول حساب کار دستشون بیاد و بدونن چه طور باید باهات رفتار کنن و خیلی به خودشون اجازه نمیدن خارج از چارچوب رفتار کنن. فکر نکن اینارو واسه دلداری دارم میگم. واقعا نظرم همینه. امیدوارم نگی نظرت واسه خودت من حس بچه مهدکودکی کردمو خجالت کشیدم! اخه اون یه واحد تو یه ساختمون بدون تابلو بود‌. اگر یه جور دیگه بود دفترشون شاید ولی با این چیزی که تعریف کردی کاملا منطقیه بابای ادم باهاش بیاد الکی که نمیشه ادم دخترشو بفرسته واسه بار اول هرجایی.

پاسخ:
گارد نمی‌گیرم ولی خب می‌دونستم شرکت معتبره و چندساله می‌شناسمش صرفا چون از این شرکت دانش‌بنیان کوچولوهان جاشون این مدلیه 
تازه خودمم میگم از چیزی که فکر می‌کردم جاشون داغون‌تر بود ولی خب حالا شاید دلیلش این بوده که تازه اومدن اینجا نمی‌دونم بازم 
من خودم ادمیم که خیلی حساسم رو حرف و قراری که می‌ذارم و انقد از دست بابام عصبانی بودم که انقد دیر اومده بود اصلا ترجیح می‌دادم قبل از اینکه برسم پیام بدم بگم نمیام 
حالا الان از همه بدتر اینه که موندم برم یا نرم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی