حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

تولد و غیره

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۳:۱۹ ب.ظ

خب دیروز تولد یکی از هم‌اتاقیام بود 

و چون اون برنامه کردان که قبلاً گفتم امیدوارم کنسل بشه کنسل شد 

سه شبانه روز به جاش داریم تولد می‌گیریم 

و دیروز روز اصلی بود 

خلاصه که رفتیم یه کافه بوردگیم 

و 11 نفر بودیم 

و خیلی خوش گذشت 

و واقعا سورپرایز شد 

و علی هم اومده بود 

من هر دفعه می‌بینمش ته دلم و غم می‌گیره 

که چرا این بچه سربازه 

یه بازی دیگه اورده بود و دادش بهمون که ببریم خوابگاه 

و گفت تو پادگان نمی‌برمش 

​​​​​​حس کردم که اینجوریه که با آدمای اونجا راحت نیس و اگه بگه بیاین بازی کنیم مسخره اش می‌کنن 

بعد موژان برای آرزو بلند تولدش گفت امیدوارم ایران اوضاعش خوب بشه و داداشم برگرده و همه شاد باشیم و اینا 

و علی غم دنیا وجودشو گرفت 

همونجا پیام داد به چندتا از دوستاش که رفتن 

و بعدش بهمون گفت که یه اکیپی داشتن که همشون رفتن و بعد اونا بلافاصله ما جایگزین شدیم 

خیلی خوشحال شدم که اونم راحته با ما و دوستمون داره 

روزای اول که من ندیده بودمش و می‌گفتن حالش خیلی بد بوده و تنها بوده 

ولی الان حالش خیلی بهتره 

دیگه شب ساعت یازده داشتیم از اونجا برمی‌گشتیم تو خیابون آهنگ گذاشتیم و رقصیدن و مسخره بازی درآوردیم 

و درکل مخصوصا آخرش خیلی خوش گذشت 

حالا امروز و فردا هم هی قراره بریم بیرون 

 

استاد یکی از آز هامونو خیلی دوست دارم 

یعنی باهاش حال می‌کنم 

و سه‌شنبه هفته دیگه دفاع داره 

و از آمریکا پذیرش گرفته 

و بعد عید وقت سفارت داره 

و داشتیم صحبت می‌کردیم کلا تو کلاس وقتی همه بچه‌ها نیومده بودن 

و حس کردم چقدرررررر عقبم 

و چقدرررررر مسیر طولانیه اپلای 

و چقدرررررر سخته 

و روژان بهم گفت 

که باید روحیه خیلی قوی داشته باشی 

و از همین حالا حس می‌کنم که چقدر خسته‌ام برای این همهههه کار 

 

 

​​​​​​فهمیدم که تا وسطای اردیبهشت باید پروپوزال بدم 

و رفتم پیش استاد پروژه‌ام 

و یه موضوعی گفت 

که جالب بود 

ولی هیچی ازش نفهمیدم 

و خب باید تا حداکثر وسطای اردیبهشت پروپوزال بدم :))

 

اون استاد دیگه که قرار بود تی‌ایش بشم 

دیگه ایمیل نزد بهم 

بعد اینکه جلسه هفته قبلش لغو شد 

خودمم نمی‌دونم باید به کی بگم 

شاید به هد‌تی‌ایه ایمیل زدم 

 

اهاا

خاله بابام هم اومدم تهران 

صبح که حموم بودم زنگ زدن که بیان دنبالم بریم قم زیارت 

که خب من حموم بودم 

ولی فردا قراره بیان دنبالم بریم خونه دایی بابام (خدابیامرز)

همینا دیگه 

 

دلم تعطیلی عید و می‌خواد 

با اینکه هزاران هزار برنامه دارم براش 

 

دیگه برنجم دم کشید 

برم ناهار

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۱۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی