همه بچههای من
کوچیکتر که بودم از هر شخصیتی که خوشم میومد مینوشتمش تو لیست بچههام
دوست داشتم یه بچه هم مثه فلانی داشته باشم در آینده حالا اصلنم مهم نبود که اون شخصیت واقعیه یا فیلم یا کارتونه هر چی مثلا یادمه کلر و لیون و اریث و تیفا و کلود هم تو لیستم بودن و تا آخرین جایی که یادمه سیزده چهارده تا شده بودن
مشکلی نداشتم با اینکه اینقدر زیادن. واقعا هم دوست داشتم همین قدر بچه داشته باشم
تصورم یه مادر خیالی مثه اینایی که تو این فیلما بودن بود که تو همه کاراش موفقه و یه عالمه هم بچه خوب و گل داره و تو کارش هم حرف اولو میزنه
هیچ وقت یادم نمیره وقتی برای اولین بار این ناب جیوگی رو دیدم
اشک میریختم چون رویاهام داشت جلو چشمام آب میشد
چون حرفاش حق بود و نمیتونستم ردشون کنم
انگار یکی داشت میزد تو گوشم که پاشو نگین وقت بزرگ شدنه
تو این دنیا تو نمیتونی فانتزی های گوگولی مگولی تو اونجوری که دوست داری بسازی
دوست دارم به کل دنیا یه لگد بزنم بگم دست از سر من و بچههام بردارین بذارین راحت باشیم
ولی دلم میگیره وقتی میبینم یه عده به بچههاشون توجه نمیکنن
وقتی فکر میکنم اگه یه وقت یکی از بچههام در آینده مثلا سیگاری بشه دلم میخواد بمیرم. یادش بخیر همیشه با مبینا کارمون این بود که تو کلاس با هم بگیم "ینی اینا ننه بابا ندارن". مثلا تصور اینکه بچهای مثه مهدی داشته باشم برام مرگه. یا دختری مثه انسیه .
کاش میشد مثه مامان بابام باشم یا مثلا مامان بزرگ، بابا بزرگ پدریم. کاش بچههام، بچههای خوبی باشن. کاش بتونم تعداد زیادی بچه خوب داشته باشم.
یه دفعه سارا میگفت آینده خودتونو به ازدواج گره نزنید که اگه نشد از همه چیز بمونید ولی در واقع بیشتر از اینکه در آیندهم به ازدواج وابسته باشم به بچههام وابستهام.
بچه هام کاش بدونن که چقدر دوستشون دارم