مثه بقیه شبای دیگه
تولد بابا رو پریروز گرفتیم قبل اینکه بره به جای امشب
و امشب مثه بقیه شبا تو خونه نشستیم
درس خوندم، تلویزیون دیدیم، شام خوردیم
مثه همیشه
صبح یه اتفاق عجیب افتاد
درحالی که انقد آفتاب تند بود که نمیشد به آسمون نگاه کرد بارون شروع کرد به باریدن
خیلی عجیب بود
ولی خب چون خیلی خوابم میومد منتظر رنگینکمون نشدم خوابیدم
دلم برای یلدا سالای پیش تنگ شده
وقتی میرفتیم خونه خاله روحیشون
خدابیامرزتش
خیلی خوش میگذشت
اون آش آخرش اصن بهبه
اون موقعا هنوز امیرحسین نرفته بود استرالیا
یکی از مهمترین دغدغههام این بود که کشف کنم طرح تتو روی دستش چیه
چون همیشه شب یلداها فقط میدیدمش و آستین بلند تنش بود دیده نمیشد
ولی خوشحالم قبل رفتنش فهمیدم چی بود بالاخره :)
دلم برای عرفانه و عادله و مرجانه هم تنگ شده
نشد که دوقلوهای مرجانه رو هم ببینم :(
توف به کرونا
فک کنم تا الان دوسالشون شده دیگه
خاله ناهید، مرتضی، مهسا، خاله فخری، سعید آقا، آقای شمس و خیلیای دیگه که قیافشونو یادمه ولی اسمشون نه :)
دلم برای همهشون تنگ شده
برای پلههای بلند خونهشون، حوض تو حیاطشون، دستشویی تو حیاط، کرسی اونور اتاق :)
سال دیگه امیدوارم ببینمتون