شله شله شله شله شله
از پروژهام بگم که
استادم گفت با اون یکی استادم هم باید مطرح کنه و سر روشش اونم باید نظر بده
البته خودشم گفت که شاید نظر نده و بگه خودتون هرکار دوست دارین بکنین
نظر من که با همین گزینهاس
یه دورهای هم میخوان برگزار کنن که چیزایی که تدریس میشه خیلی خیلی مرتبطه به کارای پروژهام
یه جورایی خیلی خوب بود اگه قبل شروع پروژهام دوره رو میگذروندم
استادشم از استادای دانشکده خودمونه که خوبه
دوست دارم شرکت کنمش
ولی وقتشو ندارم حس میکنم
البته نوشته بود ویدئوهاش ضبط میشه بعدا هم میدن بهمون
ولی میدونم بمونه بعدا دیگه اصلا نگاه نمیکنم
دیگه اینکه امروز ع شله داد
برای قبل رفتنش
هی هم میگه فقط پنج روز دیگه مونده
من از خودش بیشتر استرس میگیرم
امروز اولین روزی بود که ناهار برده بودم با خودم
که البته دست نخورده برگردوندم دیگه
دل کسی نخواد شلهاش هم خیلی خوب بود
این آقای ج هم یه جوری میخنده که نصف خندههای بقیه به خاطر اینه که دارن به خندههای اون میخندن :))
خیلی بامزهاس
اقای ص داشت به ع میگفت که میخواد بره کلاس زبان
بعد میگفت خیلی همه بچه بودن و این بزرگ بوده و اینا
بعد یاد خودم افتادم
من از کلاس سوم شایدم دوم میرفتم کلاس زبان
بعد اون موقع من کوچیک بودم درسا هم سنگین بودن برام
البته اینجوری نبود که مثلاً همه بزرگ باشن
بعد دیگه ما اومدیم مشهد
یعنی اول کلاس پنجم
و من دیگه اعتماد به نفس رفتن به کلاس زبان و نداشتم
نمیدونم چی شد
ولی دیگه خجالت میکشیدم جلوی بقیه تو کلاس حرف بزنم
به خاطر همین دیگه نرفتم
دیگه از موقعی هم که رفتم راهنمایی
تقریبا از همه عقبتر بودم
همیشه هم یه عده بودن که زبانشون خوب بود
همیشه سوالا رو جواب میدادن و سرکلاس نظر میدادن و حرف میزدن
درنتیجه، احیانا اگه یه ذره اعتماد به نفس باقیمونده بود برام
همونم دیگه سوخت شد رفت
کلا هم همواره خانواده اصرار میکنن که برو کلاس زبان
حقیقتا دوست هم دارم برم
ولی حتی اعتماد به نفس برای تعیین سطح دادن هم ندارم :(
دیشب هم خیلییی بد خوابیدم
صد دفعه بیدار شدم تا صبح
تهشم دیگه خسته شدم یه ربع زودتر از زنگم پاشدم
عصر هم خونه ساکت بود
منم ساعت کوک نکرده بود که بیدار شم
دیگه دیشب هم که بد خوابیده بودم
متاسفانه دو ساعت و نیم خوابیدم :/
هوا اینجا خیلی خوبه *.*
خنک
هر از گاهی نم بارون
باد ملایم
اصلن اوف