اتفاقای این چند وقت
باز نیومدم عین آدم به موقع همه چی رو تعریف کنم
کلی چیز میز جمع شده روی هم
خب من که مشهد بودم به زور برای جمعه صبح بلیط گرفتم که شب برسم تهران برای کلاس شنبه صبحم
بعد زن عموی مامانم زنگ زد ما رو دعوت کرد به ناهار
چرا؟ چون دخترش تو کانادا عروس شده
دخترش همسن مامانمه و تقریبا ۲۰ سالی هم هست که رفته
قبل اینکه بره ازدواج کرد و چند وقت بعدش رفت و شوهرش نرفت و کلا با هم به مشکل خوردن و خیلی هم سخت طلاق گرفت
خلاصه دیگه بعد اون مشکلات بعد کلی سال با یه آقای آلمانی کانادایی ازدواج کرده
عکساشو میدیدم که اونجا رفتن لباس عروس پوشیده و یه جشن کوچولو هم گرفتن
به این فکر کردم که خیلی جالبه که توی ۴۶ سالگی دوباره از اول شروع کنی به ساختن یه زندگی
یعنی به نظر من خیلی دوره
این همه صبر کردن برای پیدا شدن کسی که مناسبته
خیلی زیاده نه؟
حالا امیدوارم خوشبخت بشن
حالا داشتم میگفتم که من ناراحت بودم چون نمیتونستم برم چون بلیطم صبح بود
بعد گوشیمو برداشتم دیدم کلاس شنبهام مجازی شده و خیلی سریع و فوری بلیطمو عوض کردم برای شنبه آخر شب
امااااا
یکی دو ساعت بعدش پیام دادن که عکس فارغ التحصیلی رو میخوان شنبه ظهر بگیرن :/
هیچی دیگه منم نرسیدم به عکس فارغ التحصیلیمون
درحالی که دوتا از بچههای انصرافیمون اومده بودن :/
دیگه اینکه
آها شانس من همین نشستم تو قطار یکی از گوشیای هندزفریم قطع شد و الان یه طرفهام
مسیرم به مترو هم نخورده یکی برم بخرم
خدایی اینی که داشتم از این ۱۰تومنیا بود ولی فک کنم یه دوسال کار کردم قشنگ برام
دیگه اینکه پورپوزالم و با همون ۳خط شرح پروژه استادم اوکی داد فرستاد برای اون یکی استاد و اونم پریشب اوکی داد و احتمالا الان ایمیل شده برای مدیر گروه که من ازش متنفرم و خیلی هم روانیه و تقریبا سه ساله بلاکش کردم
میترسم داورم هم خودش بشه
کلا گزینههایی که داورم میشن خیلی سختگیرن
حالا ببینم همین تصویب میشه اصن یا نه
دیگه امروز قرار بود بریم اردو با دانشگاه که کنسل شد :/
دیروز به کوب ۸ قسمت سامورایی چشم آبی رو دیدم و تمومش کردم
قوی بود
اها
پریشب هم گفتم برم میرزای شیرازی
میگفتن برای کریسمس اونجا چون ارمنی نشین زیاد داره مغازهها رو خوشگل میکنن
دیگه منم با مترو رفتم اونجا گفتم تا نجاتاللهی پیاده بیام
بعد با مترو برم بقیهاشو
قشنگ کرده بودن مغازههاشونو واقعا
ولی خیلی شلوغ بود
بعد رسیدم به نجاتاللهی دیدم اعع
ایستگاه مترو اینجا که هنوز فعال نشده :/
دیگه همینطوری پیاده اومدم تا ولیعصر و خوابگاه
تو راه اومدم یه تیکه پیام تو پیادهرو
تاریک بود و جلوش هم ماشین پارک بود و منم کور
خوردم زمین محکم با زانو
همون وسط هم حالا پام از تو لگن گرفت
دیگه یکم نشستم و دوباره راه افتادم
بعدش دیگه دیدم زانوم کلی کبود شده
همین دیگه
اها
کنسرت علیرضا قربانی هم هست
نمیدونم دوست دارم برم یا دوست ندارم برم
حس میکنم از اونایی نیست که بخوام تنها برم
ولی دوست دارم هم برم چون آهنگاشو دوست دارم
ولی دیگه بلیط نگرفتم این سری هم
یکی دیگه هم بود اونم دوست داشتم برم
نمیدونم کلا حسم به کنسرت چجوریه
شاید بار اولش و باید تنها نرم
نمیدونم
برم دیگه واقعا