حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

جلسه، دوست نداشته و غیره

سه شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۳، ۰۹:۳۹ ب.ظ

اول از پروژه‌ام بگم که 

قرار شده با اون یکی استادم و این یکی استادم جلسه آنلاین بذاریم 

البته هنوز تاریخش مشخص نشده 

و نمی‌دونم می‌خوایم راجع‌به چی صحبت کنیم 

ولی مشکلم اینه که خودم نمی‌فهمم دارم چیکار می‌کنم 

و اگه مثلاً بگه خب الان می‌خوای چیکار کنی با احتمال خوبی مثل بز باید نگاش کنم 

نمی‌تونم بفهمم الان باید چیکار کنم 

و این واقعا بده 

یعنی مفهومی لنگ می‌زنم و نمی‌فهمم ارتباط این کارایی که کردم و می‌خوام بکنم به هم چیه :/

یعنی مثلاً پروژه میم رو می‌فهمم روند کارش چیه و می‌خواد چیکار کنه 

ولی مال خودمو نه :/

حالا امیدوارم به خیر بگذره 

اون یکی استاده کلا کارشناسی جماعت و آدم حساب نمی‌کنه

امیدوارم مهربون باشه باهام و سوال نپرسه ازم ⁦⁦:⁠'⁠(⁩

 

دیگه اینکه از سرکار بگم 

برگه سفید (فک کنم اسمش همین بود یعنی همون برگه اعزام به خدمت فک کنم) ع اومد و می‌ره بیرجند از دوم 

آقای الف یکم باهام حرف زد ⁦:⁠')

یعنی اومد رد شد یه چیزی گفت که من کر نشنیدم چی گفت ولی بقیه خندیدن بهم :)

بعدم یکم پرسید که درسم تموم شده یا نه 

اسم یکی از استادامونو گفت و اینا 

واقعا جالبه که همه اطلاعاتشون از من کامله 

یعنی چقدر قبل اینکه من بیام راجع‌بهم حرف زدن؟ -.-

خب بهتره بهش فکر نکنم 

چند روزه زود می‌رسم 

یعنی سعی می‌کنم دیرتر برسم ولی بازم زود می‌رسم 

یعنی بقیه دیر میان دراصل 

دیروز هم وقتی رسیدم موندم پشت در پنج دقیقه

الان دیگه این دو روز که زود می‌رسم میرم چراغا رو روشن می‌کنم 

پرده رو جمع می‌کنم

پنجره رو باز می‌کنم 

چایی دم می‌کنم 

بعد دیگه کم‌کم بقیه میان انقد چایی می‌خورن که به خودم نمی‌رسه :))

ای جوانان 

این سیگار چیه که می‌کشین :(

فهمیدم آقای ص هم سیگار می‌کشه و ناراحت شدم :(

کلاس زبان هم داره میره 

امروز هم کلا بازدهی کاریمون تقریبا به صفر میل کرد 

چون کلا بوردمون پکید :/

 

و اما دوست نداشته 

امروز این آقایون سر کار زمین چمن رزرو کردن برای امشب که برن بازی کنن 

این وسط برام جالب بود که به خرج شرکت میرن :/ جالبه

حالا 

بعد دیگه خانوم الف داشت می‌گفت که خب یه جا برین ما هم بیایم و اینا دیگه 

که گفتن بیاین دروازه واستین :)))

دیگه یکم همینجوری گفتیم خب بریم اتاق فراری پینت بالی چیزی 

بعدش خانوم الف گفت خب بیا ما خودمون بریم 

گفت من یکی از دوستام و می‌تونم بیارم تو هم یکی دوتا دوستات و بیار که پنج نفر بشیم 

بعد من دیدم که هیچکی رو ندارم که با خودم ببرم 

یعنی میم هم‌اتاقیم هست 

ولی خب این اواخر خیلی اوکی نبودیم با هم 

چند روز پیش هم تولدش بود 

تو گروه بچه‌ها اشتباهی یه روز زودتر تبریک گفتن منم گفتم 

بعد پیام منو جواب نداد درحالیکه مال بقیه رو جواب داد 

بعد دوباره فرداش هم گفتم بذار دوباره بگم که دیگه فرداش ریپلای کرد پیاممو گفت وای ببخشید اون یکی پیامتو حواسم نبوده جواب بدم 

حالا 

اگه اوکی بودم باهاش می‌تونستم بگم اون و خواهرشم بیان 

چون هنوز نرفته تهران 

هرچند مطمئن نیستم که بخوام با خانوم الف اشناش کنم 

کلا آشنا کردن دوستان با هم کار سختیه 

و اینکه کلا میم یه مقدار تاکسیکه و خودمم سر همین رابطه‌ام باهاش یکم غیر اوکی شده بود 

آره خلاصه 

خواستم بگم تو این مشهد به این گندگی هیچ دوستی برای بیرون رفتن باهاش ندارم :(

کسی اینجا مشهد نیس؟

 

 

همین دیگه 

چیزی یادم نمیاد دیگه 

 

​​​​​

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳/۰۱/۲۸

نظرات  (۱)

من که شیرازم. ولی خداییش اگر تو یه شهر بودیم بعد من اعلام امادگی میکردم میومدی بریم بیرون؟ حالا نه با خانم الف. کلا؟ فکر نکنم قبول میکردی 🤪

پاسخ:
حالا درسته خیلی خیلی آدم حساسیم تو اینجور موارد
ولی احتمالا با استرس فراواااان خودمو مجبور می‌کردم بیام 😬
خیلی سخته خدایی یکی رو بری ببینی که تا حالا ندیدی ولی تا حد زیادی چیز میز راجع‌بهت می‌دونه 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی