اعتماد به نفس
خب
از آخرین آپدیت پست قبلیم هنوز اتفاق جدیدی نیفتاده
ولی دلم خواست یه پست جدید بذارم :))
بابام اومد به اونم گفتم
فردا خودش منو میبره
این پسره گفته بود یه صحبت کوتاه داشته باشیم
در نتیجه امیدوارم واقعا همینقدر کوتاه باشه
و اینکه آدرس داده تهش نوشته زنگ یک
بابام لابد میگه اینجا دیگه چجور شرکتیه که درش بستهاس و احتمالا تابلو هم نداره
فقط امیدوارم داخل نیاد باهام
اره دیگه اومدم چرت و پرت بنویسم
فردا اولین مصاحبه عمرم و دارم میرم
البته اولین مصاحبه کاری عمرم
قبلا برای ورودی مدرسه هم مصاحبه رفتم
حیح
یادش بخیر تازه اومده بودیم مشهد
بعد گفتیم خب همین مشکات نزدیکه بریم همینجا
اونم کلی ادا درآوردن تهش قبول کردن و مصاحبه هم داشت
وای
این مدرسهای که میگم از این دخترونههاس که ورود آقایان ممنوعه و چادر اجباریه و تو مدرسه همه سرلختن
بعد یادمه دغدغهام اون زمان این نبود که من چجوری هرروز چادر سرم کنم
مشکلم این بود اگه بخوام مقنعهامو هرروز دربیارم یعنی باید هرروز موهامو شونه کنم؟؟؟؟ :)))))
حالا خداروشکر نرفتم اونجا
ولی دیگه بعد کلاس پنجم ابتدایی که برای همین رفتم مصاحبه دیگه نرفتم مصاحبه تا جایی که یادمه
حالا خلاصه
میم که میگه از سرشونم زیادی و اینا
و حقیقتا نظر خودمم هم همینه :)))
یعنی با احتمال خوبی حدس میزنم قبولم کنن
(حالا زارت خوبه برم و قبول هم نکنن ://)
ولی میترسم دیگه
مصاحبه اول
کار اول
آدمای جدید
محیط جدید
این همه اتفاق استرسزا با هم یهویی
سخته دیگه قبول کنین
امیدوارم فردا سوال علمی نپرسن
یا اگه میپرسن بلد باشم دیگه
خدایا دیگه
واقعا من دروغ ننوشتم توی رزومهام
امیدوارم اونجام مجبور نشم دروغ بگم
اها و اینکه امیدوارم بتونم راجعبه مدت کارآموزی و وضعیت بعدش و حقوق و اینام صحبت کنم
آها میخواستم راجعبه ک صحبت کنم
اصن برای همین اسم پست و گذاشتم اعتماد به نفس
میم میگفت ما اصن اعتماد به نفس نداریم وگرنه تو خیلی هم رزومهات خوب و مرتبطه و من مطئنم از تو بهتر گیرشون نمیاد
راست میگه
همین کاف رفته بود شده بود مسئول کنترل کیفی یه شرکتی
و جالبیش این بود که خودش تک و تنها بود و هیچ مسئول دیگه هم نداشت اونجا که مثلا یکم از اون یاد بگیره
و تازه میگفت قبل از اون شرکته کلا مسئول کنترل کیفی نداشته و کاف نفر اوله
شرکته هم یه برند گرون لباس مردونه بود
اره دیگه
خلاصه که مردم بدون تجربه میرن یه تنه کل کار و دست میگیرن
بعد من تازه میخوام برم فعلا کارآموزی و اندازه چس اعتماد به نفس ندارم
چقد دارم حرف میزنم
معلومه استرس دارم؟
قبلا هم گفته بودم فک کنم
واقعا وضعیت روحی روانی منو میشه از روی تعداد پستای ماهانهام فهمید :)))
اره دیگه
خلاصه که دعام کنید
که قبولم کنن
و اونجا محیطش خوب باشه
تنها خانوم اونجا نباشم
ادماش مهربون و خوب باشن
واقعا چیزی بهم یاد بدن
ایستگاه اتوبوس نزدیکش باشه
از تصمیماتم پشیمون نشم
پروژهام جلو بره
دیگه همینا به ذهنم میرسه فعلا
اها راستی اون یکی میم جوابمو داد
ازش پرسیده بودم خوبه راحتی سختت نیست خیلی سرد نیست و اینا
گفته بود اره خیلی راضیم و استادا خیلی باشعورن و سرما هم امسال خیلی سر نبوده و تا منفی بیست بیشتر نرفته :/
ولی چیزی که گفت و خیلی برام جالب بود این بود که
گفت اینجا نسبت به تهران خیلی کمتر حس دلتنگی میکنم برای خونهمون و سنندج
جالب بود برام و عجیب
دیگه واقعا شب بخیر
خب دیگه الان صبح شده و من استرس سگگگگگ دا رم
بااباااااااااا
اه
صد دفعه دیروز میگم خودم میتونم برم میگه نه میبرمت
الان ده دقیقه دیگه باید اونجا باشم
اینا هنوز اون سر دنیا درحال خرید کردنن
تازه برسن اینجام
تو نقشه زده از اینجا تا اونجا بیست پنج دقیقه راهه
اه