یه نفس راحتتر
امروز دیگه رفتیم برای یه بیمارستان دیگه اقدام کردیم
و بعد دو تا جا سر زدن بالاخره جای سوم درست شد
قرارم شد روزای زوج برم اونجا که با روزای فرد اون یکی بیمارستان تداخل نداشته باشه
رفتم و خیلی راضی بودم
خیلی خیلی بهتره به نسبت اون یکی بیمارستانه
هرچی اون یکی بیمارستانه یه مشت آدم یبس و خشک و پرادا بودن اینا خیلی خاکی و اوکی و مهربونم بودن
یکم از این فشاری که روم بود کم شده بهترم
به یه شرکت زنگ زدیم که اونم خیلی بنده خدا با آغوش باز گفت خب رزومهشو بفرسته به این شماره تا هماهنگ کنم بیای
اونم دوست داشتم برم
نظرم قبلا نسبت به شرکتهای کوچیک خیلی منفی بود
ولی از وقتی علیرضا رو دیدم خیلی دیدم مثبتتر شده که مثلا رفته توی یه شرکت کوچیک و دور هم باهم دارن رشد میکنن
اینم فک کنم از این مدلیا بود که اگه میرفتم بعد کارآموزی هم میشد ادامه شو برم
حالا اگه بشه تهران یه جایی پیدا کنم طی ترم
یا با فاطمه همون جایی که میگفت و بریم
البته اگه بتونم وقتم و خالی کنم
خدا رو شکر