حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

شل کردن

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۷ ب.ظ

دیروز حوصله نداشتم بنویسم دیگه 

 

از پروژه بگم که هیچی هنوزم 

منتظرم برگرده استادم 

اون یارو دانشجوش هم پیام داد که کد پیدا کردم یا نه 

که گفتم نه پیدا کردی برای منم بفرس 

دوست دارم بهش بگم خودتو تو این چاه ننداز و هنوز که پروپوزال تصویب نکردی فرار کن از این استاد 

ولی نمیشه متاسفانه 

 

 

از سرکار هم 

پریروز تولد آقای الف بوده گویا 

می‌خواستن تولد تو شرکت بگیرن ولی دیگه پشیمون شده بودن 

رفته بودن خونه‌ش که اونجا سورپرایز کننش 

طبق محاسباتم ۲۸ سالش شد 

دیگه دیروز کیکش و آورده بود شرکت 

تقسیم کرد خوردیم 

دیگه می‌خواست فیلترشکن شرکت و نصب کنه رو لپ‌تاپم 

نشسته بود پای لپ‌تاپم هی می‌گفت اینا چیه نصب داری 

واقعا حالا چیز میز اضافه که خیلی دارم 

بنده خدا انقد هم شعور به خرج داد برای تست اینکه ببینه فیلترشکن وصل شده یا نه یوتیوب سرچ نکرد 

و فهمیدم ارشد تو دانشگاه خودمون درس خونده 

ورودی ۹۹ بوده 

یه دونه از این گلای کاج هم از تو کوچه پیدا کرد بود برامون 

داد به من و خانوم الف :)

یه گربه هم به سرپرستی گرفته 

امروز هم املت درست کرد برامون 

ماهیتابه‌شم من شستم :)

این چرت و پرتا چیه من میام اینجا می‌نویسم خدایی :)))

چایی هم دم کردم :)

کم دم کردم دیگه ذغال نشه :)

خانوم الف دیروز گفت نمیای بریم سینما 

خودش و دوستش می‌خواستن برن سینما مست عشق 

به منم گفت برم 

حقیقتا اصلا حوصله نداشتم 

و اگه یکم حالم بهتر بود احتمالا می‌رفتم 

دختر خوبیه 

فهمیدم اون و آقای ت متولد ۷۴ان 

خیلی عجیبه که یه متولد ۷۴ الان ۲۹ سالشه 

خیلیییی عجیبه 

آدم ۸-۲۷ ساله همیشه برام یه آدم خیلی بزرگ بوده تو ذهنم 

ولی الان همش حس می‌کنم از رگ گردن بهم نزدیک‌تره 

خلاصه چندبار گفت و دیگه منم گفتم نمیام 

امروز داشت می‌گفت می‌خواستم پنجشنبه رو مرخصی بگیرم که شنبه هم تعطیله برم تور بهشهر 

یکی از فامیلای دورمون تور می‌بره و خواهرام هم میان ولی اونا با شوهراشون میان و من تنهام و اینا 

دیگه پشیمون شدم 

نمی‌دونم اینا رو می‌گفت که من بگم خب من میام یا نه 

ولی یه همچین حسی گرفتم 

حقیقتا مسافرت دیگه خیلی خیلی چیز بزرگیه برام که بخوام با یه آدم نسبتا جدید برم 

هرچند خانواده هم فک نکنم موافقت می‌کردن 

بعد دیگه داشتم می‌گفتم داداش من شیراز دانشجوعه و اینا 

گفتش من برای ارشد خیلی درس خوندم

به جز شریف و تهران هم بقیه جاها رو آوردم ولی خانواده‌ام نذاشتن برم 

ناراحت شدم براش 

گفت الان می‌گن برای دکترا هرجا دوست داری برو ولی خودم حوصله دکترا خوندن ندارم 

فردا هم فک کنم برای حقوق اولش می‌خواد صبحونه بده 

گفتم حلیم نده من دوست ندارم 

گزینه‌های دیگه‌اش سالاد الویه و سالاد ماکارونی بود که خودش درست کنه 

البته من بهش گفتم ناهار آش بده کلا 

حالا فردا باید برم ببینم چیکار کرده 

امروز آهنگ گذاشته بودن تو شرکت 

فهمیدم آقای نون چاووشی خیلی دوست داره 

یه دفعه بود اومد بالا من تنها بودم 

بعد گفت که این طوووور 

بعد من اصلا کف کردم گفتم چی شده؟

دیگه بهم خندید اوسکولم کرد 

دیگه هر از گاهی میاد رد میشه رندوم میگه که این طوووور :))

 

 

درکل امروز روز خسته‌کننده‌ای بود 

چون اندروید استودیوم نصب نشد 

فیلترشکن جواب نمی‌داد 

کار خودمم هم رسیده به یه جایی که تغییرات ریز ولی زیاد مونده که حوصله‌اشونو ندارم 

از اون طرف اون یکی میکرو رو باید آقای ر می‌بود که آپدیت می‌کرد و با هم تست می‌گرفتیم 

که اون رفته بود تهران و فردا برمی‌گرده 

 

همینا دیگه 

دارم سعی می‌کنم شل بگیرم همه چی رو این روزا 

ولی فکر آینده همش اذیت می‌کنه 

 

 

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳/۰۲/۱۰

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی