حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

حرفای خود خود من

تلاش مذبوحانه من در راستا بیرون اومدن از غار تنهایی

آخرین مطالب

عرضم به خدمتتون که 

امروز قرار بود یه سری تغییراتی نسبتا زیاد توی کدا ایجاد کنیم 

بعد حالا شانس ما چون ما داریم رو ui کار می‌کنیم 

هرکی از راه می‌رسه یه نظر میده میگه اینو عوض کنین قشنگ‌تره 

بعدم خیلی راحت میگه نه کاری نداره خیلی تغییر نمی‌کنه 

بعد آخه واقعا تغییر کد خیلی سخت‌تر از از اول نوشتنه 

دیگه هیچی 

تغییرات و دادیم و 

باگی بود که از تو این می‌زد بیرون :)))

یعنی نشسته بودیم سه تایی فقط می‌خندیدم به گندی که دور هم ساخته بودیم :)))

دیگه ع اعصابش خورد شد که هی میگن اینو عوض کن اونو عوض کن 

واقعا دلش می‌خواست مهندس ر رو بزنه خفه کنه 

دیگه آخر کار نشستیم کلی بحث کردیم 

یعنی بیشتر بحث کردن

و خب تهش نتیجه این شد که تغییری ایجاد نکنیم و باگای همون کد قبلی رو دربیاریم 

یعنی هرچی که امروز انجام دادیم هیچی شد 

ع که اعصابش خورد بود می‌گفت من بیست روزه هر چی انجام دادم هیچی شد شما که یه روزه 

اره دیگه 

خلاصه که یه مشت کار بی‌فویده کردیم امروز 

چون داشتن بحث می‌کردن هم تا ساعت چهار بحثشون طول کشید 

منم دیگه به جای ساعت سه، چهار در اومدم از اونجا 

دیگه حالا خداروشکر روزه بودم نمی‌خواستم ناهار بخورم 

ساعت پنج رسیدم خونه 

سر راه هم برای تولد مامانم گل خریدم 

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که 

هنوز اون تهای دلم از دست مامانم ناراحتم 

​​​​​​یه جوریم بود وقتی گل خریدم براش 

حالا دیگه 

رسیدم خونه دیگه افتادم تا افطار 

هنوزم خوابم میاد 

تا الانم هنوز نرفتم سراغ پروژه نکبتم 

 

 

دیگه اینکه 

یه پسره امروز اومده بود شرکت 

که تا حالا نیومده بود 

خیلی هم بچه بود 

یعنی فک کنم دانشجو بود هنوز

و بهش می‌خورد از من هم کوچیکتر باشه 

ولی بقیه می‌شناختنش 

و روابط اجتماعیش از منم داغون‌تر بود 

یعنی کلا که یه سلام هم به من نکرد 

پایین بود ولی صداشم نمی‌یومد با بقیه هم حرف بزنه 

موقع خداحافظی هم کلا یه دستشو آورد بالا حتی نگفت خدافظ :/

اره دیگه عجیب بود 

 

دیگه اینکه ع داشت از خاطراتش با مهندس ر وقتی رفته بودن دبی تعریف می‌کرد 

کلی خندیدیم :))

بعد داشتیم راجع‌به زبونای دستگاه حرف می‌زدیم 

داشتن مسخره بازی می‌گفتن بیاین زبون چینی هم اضافه کنیم 

بعد یکی گفت کره‌ای هم اضافه کنین دیگه ع خودش بلده 

که یکی گفت نه اون انیمه نگاه می‌کنه اونا ژاپنیه 

و بلهههههه 

فهمیدم ع انیمه می‌بینه *.*

هنوزم آقای الف باهام دوست نشده :(

اومد بالا خانوم الف بهش گفت امروز نمی‌خواین بهم گیر بدین :))

بعد اومد غذاشو گرم کرد گفت خانوم مهندس شما نمی‌خورین؟ خودش می‌دونست روزه‌اس بنده خدا 

بعد خودش گفت چقد بی‌شعورم نه :)))

 

خب دیگه 

برم یکم خودمو جمع کنم کارامو بکنم 

 

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۵۵

دو روز تعطیل بودم و 

روز اولش که خوب بود 

کارام و قشنگ بردم جلو 

دیروز هوای بهار گرفته بود منو 

اصلا نمیشد از سر جام بلند شم 

بیدار شدم ساعت یازده شیر خوردم باز خوابیدم تا یک اینا 

دیگه ساعت دو پاشدم ناهار خوردم 

باز افتادم :))) 

حالا دیگه فعلا گزارشی که باید برای اون یکی استاد و می نوشتم و کامل کردم 

مونده چیزایی که این یکی استاد گفته بود براش دربیارم

اونم یه چیزایی درآوردم 

منتها مشکل اینه که نمی فهمم این چیزایی که درآوردم چیه :)))

خیلی عالیه :)))

یه مشکل دیگه هم اینه که همه چیزایی که گفتن برای تصویره ولی من دارم روی سیگنال کار می کنم و هیچی براش نیست :))

کلا امیدوارم هرچه زودتر بتونم یه چیزی سمبل بکنم تموم شه دیگه 

 

 

دیگه اینکه امروز رفتم سرکار 

حسابدارمون (که البته فهمیدم خیلی بیشتر از حسابداره مسئولیتش) شماره اشو داد که مدارکمو براش بفرستم 

خلاصه دیگه پشت در بمونم می تونم زنگ بزنم بهش :)

دیگه اینکه امروز آقای ج شیرینی آورده بود چون کارت پایان خدمتش اومده بود 

با آقای ر حرف زدم راجع به دانشگاه و اینا  

چیزی که خیلی جالبه اینجا اینه که همه می پرسن ارشد چی می خوای بخونی 

درحالی که تو دانشگاه همه می پرسن می خوای بری یا بمونی 

خیلی جالبه که اینجاییا اصلا ازت نمی پرسن که نمی خوای بری

آقای الف هم همچنان باهام دوست نشده :(

رد میشه به هرکی یه چیزی میگه ولی به من هیچی نمیگه :(

تتوی رو دستشم خوندم بالاخره 

یه چیزی بود تو مایه های سلطان غم مادر :)))

نه ولی جدی متن دقیقشو که یادم نمیاد 

ولی یه چیزی تو این مایه ها بود که مادرم پدر هم بوده برام 

نکنه باباش تو بچگی مرده :(

شدت صدام همچنان بعضی وقتا انقدر پایینه اونجا که ع نمی فهمه چی میگم :/

بعد بهم می خنده :))

 

 

الان فهمیدم فردا تولد مامانمه 

 

 

دیشب هم با م صحبت می کردم 

داشتم می گفتم سرکار خوش می گذره بهم دوسش دارم 

گفتش منم اولش خیلی دوسش داشتم 

بعدش کارام زیاد شد 

حس کردم حقوقم کمه 

دیگه دلمو زد :(

و خب امیدوارم اینجوری نشم :(

 

 

مامانم و مامان بزرگم رفته بودن خونه دختردایی مامان بزرگم که ما صداش می کنیم خاله 

بعد اومده بود می گفت داشتیم صحبت می کردیم کی چیکار می کنه و اینا 

گفته م (که یه دختریه که حدودا 32-33 سالشه و ارشد داره و با اینکه من خیلی نمی شناسمش ولی تا همونجایی که دیدم خیلی دختر خوبیه) باباش نمی ذاره بره سرکار و بیکار تو خونه نشسته :/ 

در حالیکه دوتا داداش داره و یکیشون تو لندنه و اون یکی هم تو استرالیا 

خب حقیقتا خیلی ناراحت شدم براش و امیدوارم دلایل دیگه برای سرکار نرفتن داشته باشه و دلیلش این نباشه 

بعد که مامانم اینا رو داشت تعریف می کرد تهش تاکید کرد که 

باباهای مردمو ببین و ممنون باش 

 

 

همینا دیگه 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۰۴

دقایقی پیش دیدم ث (از بچه های دانشگاه که همگروهی بعضی از درسام هم بود) پیام داده توی این گروه های مهاجرتی 

چک کردم دیدم که چهار روز پیش پیام داده بوده که پذیرش گرفته از کانادا و سوال داشت راجع به بقیه کاراش

آه 

واقعا بهش آفرین میگم که وسط پروژه اش هندلش کرده

دوست داشتم بهش پیام بدم و بپرسم کجا قبول شده 

ولی چون خیلی وقته بهش پیام ندادم روم نمیشه 

س (یکی دیگه از بچه های دانشگاه) هم که میره آمریکا فک کنم 

یه روز اومد تو گروه همه ی کتابای درسی و زبان شو آگهی کرد که بفروشه 

واقعا باید حس رهایی جالبی داشته باشه 

س و ع (یکی دیگه از بچه های دانشگاه) با هم اپلای می کردن 

ع رنک یک دانشکده مون بود و س احتمالا نفر چهارم 

و در کمال تعجب فکر می کنم ع قبول نشده 

چون با یه سال تاخیر اسمش و برای ارشد مستقیم سال بعد دیدم 

کاش حداقل یه دانشگاه دیگه ارشد می خوند 

ناراحتم واقعا که ع نتونسته بره 

اگه جای ع بودم احتمالا خیلی خیلی خیلی حرص می خوردم سر اینکه س داره میره و من نه 

این وسط من

همون تنبلی که بودم هستم 

 

   

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۰۸

صبح رفتم ساعت نه و بیست دقیقه رسیدم 

دیدم خانوم الف همینجوری بیرون واستاده 

گفت هیچکی نیومده در و باز کنه پیام هم گذاشتم تو گروه که چرا هیچکی نیومده 

ع قرار بوده ساعت هشت و نیم بیاد که در و باز کنه :))

دیگه نشستیم همونجا پشت در رو سکوی جلوی مدرسه :))

یه ربع به ده شد دیگه آقای ت و آقای ص (آقای ص از آموزشی سربازی اومده از تهران و ادامه‌اش رو همینجا امریه‌اس) اومدن و اونام کلید نداشتن :))

اها بعد ساعت ۹:۳۰ اینا یه آقایی اومد که اونجا کار داشت زنگ زد اون موند پشت در دیگه ما هم به روی خودمون نیاوردیم 

آقای ر و آقای ج هم که کلید داشتن و زود میومدن رفته بودن شهرستان برای تعطیلیا و کلا نبودن 

این آقای ر بنده خدا ولی پیام خانوم الف و تو گروه دیده بود زنگ زد بهش که چی شد کسی اومد یا نه 

(تو پرانتز بگم که فکر می‌کنم این آقای ر از خانوم الف خوشش میاد)

دیگه هرچی زنگ زدن به ع که جواب نداد 

زنگ زدن به آقای ش (حسابدار شرکت) که ما موندیم پشت در 

اونم هی می‌گفت جدی می‌فرمایید :)))

بعد خود دکتر (رئیس شرکت) اومد و خودشم کلید نداشت :))))

دیگه چند دیقه بعدش آقای ش رسید و ساعت ده بالاخره ما رفتیم تو 

ع هم ساعت یازده اومد :)))

چشاش کاسه خون بود بدبخت 

اومد کلی معذرت خواهی کرد 

 

اقای الف فک کنم از من خوشش نمیاد :((

چون با همه (مخصوصا خانوم الف) شوخی می‌کنه ولی با من نه :((

مدل طنزش خیلی بامزه‌اس 

از ایناس که چیز خاصی نمی‌گه ولی بازم بامزه‌اس 

کلا یه شخصیت خاصی داره فک کنم 

موهاش خیلی فرفری و وزه و بلند هم هست 

بعد امروز دیدم بافته موهاشو :))

یا مثلا رو ساعدش یه تتو فارسی نستعلیق داره مثه این خلافکارای قدیمی :))

البته نتونستم بفهمم تتوش چیه 

اره دیگه 

کاش باهام دوست بشه :(

 

دیگه اینکه

امروز میزها رو آوردن 

بالاخره منم میزدار شدم و از آوارگی دراومدم 

فردا و پس‌فردا هم که تعطیله 

 

اصلا حس و حال شب قدر ندارم 

دخترعمو مامانم هم اومده بود همینو می‌گفت 

ادمی نیست که روزه بگیره یا کلا تو این خطا باشه 

ولی خودش می‌گفت هرسال من می‌شستم پای تلویزیون برای احیا تا سحر بیدار بودم ولی امسال نه 

می‌گفت عذاب وجدان هم دارم ولی اصلا حسش نیس 

اصلا این عید و ماه رمضون که قاطی شده نه آدم با این حال می‌کنه نه با اون 

 

از دست استادم هم ناراحتم 

خودش گفت الان ما باید برای ادامه کار یکی ازاین دوتا راه و بریم 

بعد من گفتم خب من ترجیحم اینه 

بعد دوباره وویس داده میگه نمیشه که الان عوض کنیم مسیرمونو :/

نمی‌فهمم اصلا یعنی چی 

خلاصه که ناراحت شدم از دستش 

و در جواب وویساش هیچی نگفتم 

الان دارم زور می‌زنم گزارش بنویسم و این چیزایی که گفته رو تو گزارشم بذارم ببینم بعدش چی میگه باز 

فردا و پس‌فردا که تعطیله روی اون وقت می‌ذارم و امیدوارم تموم شه 

دیگه حالم بهم می‌خوره از پروژه‌ام و مقاله خوندن 

فقط به این فکر می‌کنم که این همه آدم بالاخره یه جوری فارغ تحصیل شدن دیگه 

منم میشم یه جوری دیگه 

همین

 

 

آها خانوم الف گفتش اسمای آدمای شرکت تو سایت شرکت هست و خودش از اونجا تقلب می‌کرده 

توصیه کرد منم از اونجا تقلب کنم :))

آقای ت هم پرسید شماره ع و دارم یا نه که گفتم نه 

گفت ازش بگیرم که اینجوری شد زنگ بزنم بهش ولی نگرفتم 

​​​​​​روم نمیشه بهش بگم :(

 

 

​​​​​​

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۴۲

خب دیگه از این عنوان‌های شماره‌ای خسته شدم 

ایشالا دفعه بعدی رو فکر می‌کنم یه عنوان درست می‌ذارم روش 

عرضم به خدمتتون که

امروز صبح الف (یکی دیگه از آدمای شرکت) تخم‌مرغ گرفته بود می‌خواست املت درست کنه 

پرسید روزه‌ای گفتم نه گفت می‌خورین گفتم نه گفت تعارف می‌کنی و من خر باز هم گفتم نه مرسی نمی‌خورم 

خب خاک تو سرت تو که می‌خوای روابطت رو با پایینیا بهتر کنی می‌گفتی می‌خورم می‌رفتی پایین می‌شستی باهاشون املت می‌خوردی دیگه

انقدم بو کرد :(

خاک تو سرت 

دیگه امروز به عنوان دستاورد دوبار رفتم پایین دستشویی :/

که بار دوم قبل برگشتن به خونه گفتم برم دستشویی و یه ربع منتظر بودم تا حسابدار گرامی‌مون بیاد بیرون :/

دیگه اینکه بازم با خانوم الف (اعع شدن دوتا الف) کلی حرف زدم 

شماره‌شو گرفتم و عکسای تولدشو برام فرستاد 

گفت تو گروه گذاشتن ولی من هنوز تو گروه نیستم و خوشحالم که ادم نکردن هنوز 

دیگه آها 

اون آقای ت علاف بود اومده بود نشسته بود بغل من که ببینه چی کار می‌کنم 

بعد منم مثه خنگا دوباره نمی‌دونستم چیکار کنم و اونم که نشسته بود استرس وارد می‌کرد بهم :(

دیگه مسیر برگشت هم با همون خانوم الف هم‌مسیریم تو اتوبوس 

که اونجام باهاش کلی حرف زدم 

سعی کردم بفهمم اینجا چقدر حقوق می‌دن که اون چون خودشم هنوز قرارداد نداره گفت نمی‌دونم 

کار این خانومه اینه که می‌ره استانداردها رو بررسی می‌کنه و یه داکیومنت درست می‌کنه از چیزایی که باید چک کنیم 

خیلی کار خسته‌کننده‌ایه به نظرم 

واقعا خدا رو شکر کارم این نیست 

 

​​

دیگه اینکه استادم گفت گفت آره اون اوکیه و حالا بین رسم توپومپ و طبقه‌بندی باید یکی رو انتخاب کنم 

ترجیحم طبقه‌بندیه چون رسم توپومپ واقعا سخته برام 

یه بار اومدم تلاش کنم براش و نشد 

ولی خب بهش گفتم بازم به نظر خودتون هرکدوم راحت‌تره 

حالا ببینم چی جواب میده دیگه

همینا  

 

بعدا نوشت: اینو یادم رفت بگم

توی راه یکی از این باغای استان قدس هست که فک کنم درختاش گیلاس داره 

با اینکه تا بالاهاش دیواره ولی از بالای دیوار یک دست همش صورتیه 

خیلی خوشگله 

مثه این عکسایی که از ژاپن و شکوفه‌های گیلاس می‌ذارنه

کاش می‌ذاشتن بریم توش 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۳۲

خب

سحر پا شدم دیدم پریود شدم خوابیدم 

دیگه به خاطر همین ننوشتم دیروز چه خبر بوده 

ع لپ‌تاپشو داده بود تعمیر و لپ‌تاپ نداشت و همه کارا رو من کردم و کلا هم چون دیگه خودش لپ‌تاپ نداشت نشسته بود کنار من نظارت می‌کرد فقط 

صبح هم زود اومده بود دیگه جفتمون جنازه بودیم 

شب هم کلی مهمون اومد خونه‌مون 

وای این پسرعموهام کم مونده بود سقف و رو سر طبقه پایینیا خراب کنن 

وای پسر عمو آخریم شیش سالشه 

قبلاً که مهد نمی‌رفت همش ساکت و خجالتی بود 

الان مثه گودزیلا کم مونده بود همه رو بخوره 

اون یکی دیگه هم همسنه همینه 

یه جا نمی‌تونه آروم بگیره بشینه 

دیگه شب هم خسته و کوفته از دست اینا خوابیدم 

سحر هم که پاشدم دیدم کنسله دوباره خوابیدم 

امروز هم یادم نبود روزه نیستم زودتر بیدار شم صبحونه بخورم 

دیگه یه لقمه الکی بیشتر نخوردم 

امروز هم دیگه وسط روز ع رفت لپ‌تاپشو گرفت 

منم همچنان دارم کلی کار مفید می‌کنم ⁦:')

آها آها اینو نگفتم 

استاد نکبتم (واقعا دیگه داره اذیت می‌کنه و از استاد عزیزم به استاد نکبتم تغییر حالت داده) ۹تا وویس داده 

اند گس وات؟

توی ۵تاش داشت می‌گفت نیم‌فاصله نذاشتی و فونت فلان جا خرابه و فلان جا اسپیس بزن :///

یعنی هر خری اون گزارش و ببینه می‌فهمه یه چیز دم دستیه حتی عنوانم نداره بعد تو اومدی میگی نیم‌فاصله 

و این قسمت اصلی ماجرا نبود 

از اون ۹تا وویس دوتاش مهم بود که توی آخری گفت حالا بریم دنبال روش‌های انجام فلان چیز 

و من الان اینجوریم که خب مگه تا قبلش داشتم چیکار می‌کردم 

چجوریه که استخون لگن می‌تونه درد بگیره واقعا ها؟

داشتم می‌گفتم 

بعد دیگه امروز بهش گفتم من قبلاً هم سرچ کردم که رایج‌ترین روش انجامش همین کاریه که من انجام دادم 

ولی این داشت می‌گفت ما برای این اینکار و کردیم چون سیگنالمون استیشنری نیست 

خب نیست که نیست 

اه 

همین دیگه 

کاش برم دستشویی 

کاش این کدی که زدم زیبا و بدون باگ ران شه 

کدم خیلی زیبا ران شد :)

کلی هم حرف زدم امروز با ع و اون خانومه یعنی بیشترش با اون خانومه 

از این به بعد به اون خانومه میگیم خانوم الف 

فک کنم حدودا پنج سال ازم بزرگتره 

گفتش اونم از اول اسفند اومده 

یه ماه قرار بوده آزمایشی کار کنه و بعد قرارداد ببنده که البته هنوز نبسته 

دیگه گفتش که قبلش که بیاد اینجا تو بیمارستان طرح بوده 

فقط یادم رفت آیدی‌شو بگیرم که بهش بگم عکسای اون روز و برام بفرسته 

دستشویی هم رفتم اما دیر :/

دیگه مجبور شدم با اسنپ برگردم 

اها دیگه هم احساس خنگ بودن نمی‌کنم اونجا ⁦:')

چون هم می‌فهمم ع چی میگه 

هم کار رو درست انجام میدم

هم تازه بعضی وقتا ایرادای ع و می‌گیرم 

درحال حاضر تنها چیزی که توش باید بهتر بشم رابطه‌ام با اونایی که پایین هستن 

دوتا میز هم سفارش دادن که بیاد که از بی‌خانمانی دربیام 

همینا دیگه 

​​​​​استادم هم دوباره وویس داده برم ببینم چی گفته باز 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۰:۱۷

وای خر ذوقم مثه چی 

اینا رو باز تو شرکت نوشتم:

«وای اینا تولد دارن 

اخیییییییییمیپیوکرلپ

کوچولوها 

نمی‌دونم تولد کیه ولی رفتن کیک گرفتن شمع گذاشتن 

خب نامردا من روزه‌ام 

آخی کلاه و برف شادی هم دارن *.*

وای ننه 

فک کردم برای این رئیسه تولد گرفتن 

نگو برای اون خانومه تولد گرفتن خستثمبکسپنس

حالا خودشم روزه‌اس :)))

آخی 

خیلی گوگولین 

عکس دسته جمعی هم گرفتیم 

ننه 

وای یعنی منم تا تولدم اینجا می‌مونم برام تولد بگیرن ⁦:')

خودااااااا

امیدوارم تو عکسه خوب افتاده باشم :)

نیشم که تا بناگوش باز بود 

اصن من بیشتر از اون دختره ذوق کردم :)))

الانم نامردا رفتن ناهار که بعدشم بیان کیک بخورن

خب من چجوری کیکمو ببرم خونه 

بهش کتاب هم کادو دادن 

خب این ع منو ول کرد به تموم خدا و رفت :)))

گفت این و تست کن اگه اوکی بود برو دیگه اگه نبود بشین ببین اگه می‌تونی درستش کن 

کیک منم بدین ببرم دیگه 

به این ع فک کنم دادن ببرن 

من روم نمیشه بگم کیک منم بدین 

خودتون بدین 

عررررررررر»

آره دیگه 

تولد داشتیم 

 خیلی خیلی بامزه و گوگولی بود و کلی خندیدیم 

کادوشم دادن من بدم 

بعد گفتن من و خانومه هم بیایم تو عکس وسط وایستیم *.*

وای خدا خیلی مهربونن 

اینا پایین بودن بعد صداشون کردن بیاین بالا که می‌خوایم عکس بگیریم 

بعد این خانومه هم نفر آخر اومد 

هنگ کرد چرا دارن برف شادی می‌زنن :))

آهنگ هم گذاشتن 

خیلی بامزه بود خلاصه 

عکس و فیلما رو هم برام نفرستاده ع 

البته که خودم بهش نگفتم بفرست 

برم اگه شد به خود خانومه بگم برام بفرسته 

حالا از امروز هم باید ساعت نه برم 

دیروز هم صبح ساعت هشت و نیم و نه و نیم و ده و نیم بیدار شدم که دیگه دیدم بیست دقیقه به ده پیام داده بود گفته بود بیا

دیگه تا رسیدم اونجا یازده و نیم شد 

کار مفید هم انجام دادم ⁦:')

بعد امروز رفته بودم پیش ت نشسته بودم 

البته که هنوز بی‌خانمانم چون میزی که سفارش دادن هنوز نرسیده 

بعد هی مثلاً می‌گفتم این کارو کردم 

این ت می‌گفت آره درسته دستتون درد نکنه 

بعد هی من خجالت می‌کشیدم که چرا تشکر می‌کنی 

بعد هی نمی‌دونستم در جواب چی بگم 

آها بندگان خدا رفتن ظرف هم خریدن و کیک هم دادن بهم که ببرم ⁦:')

 

امروز انقد خوب بود که هی فکر می‌کنم نکنه یه اتفاقی بیوفته و یهو بخوره تو ذوقم و گند بخوره به همه چی :(

 

 

​​​​​​

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۱۳

خب متاسفانه خیلی خیلی زود تعطیلات تموم شد 

واقعا چقدر تعطیلات اداری کمه 

کاش مثه مدرسه‌ها تا همون ۱۳ام تعطیل بود :)

دیگه اینا رو امروز تو شرکت نوشتم:

به به 

روز اول کاری بعد عید هست و 

این یارو رئیسه هم اومده و من بی‌خانمان شدم 

بعله قبلاً در اتاق رییس سکونت داشتم :)))

اعع رئیس و برای اولین بار دیدم 

فکر می‌کردم پیرتر باشه ولی جوونه

اعع رییس با ع کار داره و حس می‌کنم می‌خواد راجع‌به من باهاش صحبت کنه چون جلوی من یه جوری بود که انگار نمی‌تونه صحبت کنه 

امروز کارم اینه که فعلا نگاه کنم 

دوست دارم این کارو :)))

(بعداً نوشت: نه هی وسطاش لپ‌تاپش و می‌داد به من می‌گفت بیا اینا رو تو درست کن :) )

آها اومدیم پایین چون بی‌خانمان بودیم 

این ع خیلی مهربونه بنده خدا 

بدون اینکه بگم خودش گفت این آقاهه رئیس اینجاس و بهم معرفیش کرد 

بعدم گفت اگه سوالی داشتم از اون آقاهه دیگه که الان فامیلشو یاد گرفتم و از این به بعد بهش می‌گیم آقای ت یا به اختصار همون ت بپرسم 

کلا منظورش این بود که یکم با بقیه هم حرف بزن من یه ماه دیگه میرم سربازی  

پشت چشمم یه جوریییی خشک شده که همش پوسته پوسته شده 

هی هم می‌خارونمش بدتر 

جوش هم که زدم بدددددددد 

 پارسال یعنی حداقل شیش ماه اخیر واقعا تا جایی که یادمه جوش بد نزده بودم 

بعد از موقعی که میام اینجا دو تا جوش بد زدم 

گوشی جدیده رو برداشتم و این اولین نوت این گوشیه‌اس 

متاسفانه با راه‌هایی که نوشته بود نشد اطلاعاتمو از گوشی قبلی انتقال بدم به این و به صورت دستی وارد عمل شدم و هی خرد خرد ریختم رو این 

هنوز تموم نشده البته 

نوت‌ها و اس‌ام‌اس‌ها و فایلهای تلگراممو هنوز انتقال ندادم با یه بخشی از دانلودیام 

هنوز گلس هم نداره 

گارد هم فابریک خودشو فعلا انداختم 

قربون اون گوشی قبلیم برم 

۸۲۰ تومن خریدمش 

تقریبا ۷ ساله داره صادقانه خدمت می‌کنه بهم 

بچه آخ نگفته 

تو چاله آسانسور افتاد این بچه صداش در نیومد 

الان بعد شیش سال و نیم هنوز یه روز کامل می‌تونه شارژ نگه داره 

و من طی این سالها نه ریست فکتوری کردمش نه فلش زدم نه حتی باتریشو عوض کردم 

واقعا همینکه حافظه‌اش کم بود 

یعنی ۳۲ بود که فک کنم مثلاً ۲۸تاش قابل استفاده بود که جا کم بود دیگه وگرنه اگه حافظه داشت عوضش نمی‌کردم 

درسته دوربینشم خیلی خوب نبود ولی خب منم اهل عکس گرفتن نیستم مهم نبود 

خلاصه تغییر گوشی سخته 

م وقتی باباش براش گوشی خریده بود اولا که اصلا ازش استفاده نمی‌کرد بعد الان بعد یه سال هنوز با هم دوست نشدن براش نه گارد می‌خره نه گلس 

با فیلترشکن و بلوتوث و نت روشن می‌زنتش تو شارژ :))

دوست شدن با گوشی جدید سخته دیگه 

آپدیت اندروید ۱۴هم اومده روش 

تلاش کردم اپدیتش کنم منتها نت خونه زورش نمی‌رسه 

نت گوشی هم که دولت لطف کردن عیدی ما رو ندادن :/

خب این ع هم ما رو کاشت رفت 

بابام تو راهه داره میاد 

از اینجا باید برم خونه مامان‌بزرگم اینا و عید دیدنی رو آغاز کنیم تازه 

متاسفانه شیرینیای همه فک کنم خوباش تموم شده تهش می‌رسه به ما :(

و پسته و بادوم تو اجیلاشون :(

تازه با سرتا پای تقریبا مشکی داره می‌رم عید دیدنی 

حالا درسته لباس نخریدم برای عید امسال کلا 

ولی یادم افتاد که من دوساله می‌خوام برای این مانتوم یه شال بخرم هنوز نخریدم 

خب دیگه بقیه‌اشو دارم الان می‌نویسم 

ع گفت فردا شاید صبح بیام 

بعد گفت حداکثر تا ساعت ده خبر میدم 

نمی‌دونم واقعا منظورش ساعت ده صبح بوده؟

ده صبح خبر بده که من چند برم؟

اصلا ده صبح که من مثه خرس خوابم 

خلاصه من فکر می‌کردم قراره ده شب خبر بده که نداد 

درنتیجه احتمالا تا صبح صد دفعه از خواب بیدار شم ببینم ساعت ده شده یا نه 

رفتیم خونه مامان‌بزرگم و اونجا کلی مهمون اومد براشون 

بعد خونه‌شون قدیمیه 

آشپزخونه زیرزمینه پذیرایی بالا 

کلی هم پله داره 

دیگه من پذیرایی می‌کردم هی رفتم و اومدم 

شب درحالی که داشتم می‌مردم از خستگی خوابم نمی‌برد از پا درد و زانو درد 

واقعا هیچ جوره به پله عادت ندارم 

الانم خیلی درد می‌کنه پاهام 

مهموناشون هم نمی‌رفتن 

ساعت ده پا شدن رفتن 

به قول فامیل دور  میهمان گرچه عزیز است ولی همچو نفس/ خفه می‌سازد اگر آید و بیرون نرود :))

دیگه بعدش هم ما رفتیم خونه خاله بابام 

با همون سر و وضعم که انگار از مجلس ختم اومدم :)

آها 

بعد یه ماه هم پیام دادم به استادم 

همون ریپورتی که تقریبا سه هفته پیش کامل کرده بودم و فرستادم براش 

بعد گفت زود به زودتر با هم در ارتباط باشم 

گفتم مشکل داشتم وگرنه این سه هفته پیش هم حاضر بود 

گفت آره می‌دونم تعطیلاته 

دوست داشتم بگم به تعطیلات نمی‌گم مشکل ولی دیگه حوصله نداشتم براش توضیح بدم 

اونم گفت باشه بررسی می‌کنم 

همینا دیگه 

امروز هم به نسبت روزای قبل بیشتر حرف زدم با ع :)

داشتم فکر می‌کردم که چند روز دیگه پریود می‌شم و دستشویی لازمم 

دستشویی هم پایینه و من تنهایی پایین نرفتم و همیشه دنبال سر ع رفتم روم نمیشه برم و اینا 

که امروز کلا اومدیم پایین گفتم ایول 

که بعد موقع اذون لال شدم 

واقعا جمله «یه دقیقه من برم بالا چایی بریزم بیام» گفتنش چقدر سخته نگین ها؟

تو مگه نمی‌بینی اون رفته برای خودش شیر و کیک خریده و داره می‌خوره 

خب تو هم این هشت کلمه رو می‌گفتی می‌رفتی 

چرا لال میشی آخه ها؟

هیچی دیگه 

تا تقریبا یه ساعت بعد اذون هیچی نخوردم :(

تقصیر خودمه و خاک تو سرم و حقمه اصن 

می‌خواستی دهنتو باز کنی بگی 

حالا که نگفتی گشنگی بکش بدبخت 

خب دیگه 

قرص خوردم امیدوارم الان بتونم بخوابم 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۳۹

چرا سنجش باید روز اول فروردین بیاد ووچر تافل باز کنه؟

چرا الان واقعا؟

قیمتشم خوبه 

و خب قطعا وقتی دلار می‌ره بالاتر خب بیشتر به نفعم میشه 

و می‌دونم اگه بخرمش به عنوان یه اهرم فشار مجبور می‌شم جدی‌تر بخونم

عااا 

البته اینو مطمئن نیستم خیلی متاسفانه  

ولی کلا دو دلم :(

شاید چون ۱۶ میلیونه و اگه بخرمش دیگه پول گوشی که خریدم و بابام پولشو داده نمی‌تونم بهش بدم و خیلی نرم باید به روی خودم نیارم 

چون دارم نمی‌گم می‌خوام این کار و بکنم 

عیب نداره نه؟

و اینکه پولشم پس نمی‌دن و پشیمونی نداره 

حالا البته شاید بتونی به یکی ارزون‌تر خودت بفروشی 

ولی خب اونم معلوم نیس

خب بیا 

تصمیم‌گیریای سخت از همین روز اول سال شروع شد 

آخه این درسته

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۰۲

خب 

الان مثلا باید فکر کنم که سال گذشته چجوری بود 

قطعا نمی‌رم ببینم طی این یه سال چیا نوشتم 

چون احتمالا نصفشو پاک کنم 

فکر می‌کنم هرچی که یادم اومد مهم بوده 

هر چی هم یادم نیاد لابد انقد مهم نبوده که الان دیگه یادم نیس

خب 

 

چیزای خوبی که یادم موندن 

وقتی با بچه‌های خوابگاه و ع رفتیم بام توچال و ماشین تصادفی سوار شدیم و کلی بازی کردیم و راه رفتیم و ساعت سه برگشتیم خوابگاه 

وقتی با بچه‌های خوابگاه و م و ن و ع رفتیم اتاق فرار البته عن بازیای ع و م فاکتور بگیریم 

وقتایی که کلی آهنگ و فیلم و سریال و کلیپهای قشنگ دیدم و شنیدم 

وقتی با بچه‌های خوابگاه و ماشین غ رفتیم جلاتوهوس و دونرگاردن 

وقتی تنهایی رفتم از اول میرزا شیرازی تا خوابگاه پیاده اومدم و برای اولین‌بار تو بتهوون تونستم یه عکس از خودم بگیرم که دوسش دارم و هی نگاهش می‌کنم :))

آبعلی رفتن و برف بازی 

روزی که با بچه‌های دانشکده رفتیم پینت‌بال 

بار اولی که رفتیم بلال خوردیم 

 

چیزای بدی که یادم موندن 

کمک نکردنای ه برای پروژه و جدا کردن پروژه‌هامون 

وقتی اون استاد قبلیه گفت باید بیای تهران 

وقتی رفتم تهران و از در و دیوار برام بدشانسی می‌ریخت و نصفه روزه برگشتم 

وقتایی که تو خوابگاه به دلایل مختلف از همه عنم می‌گرفت 

وقتی نرسیدم به عکس فارغ‌التحصیلی دانشکده‌مون 

همین چند هفته پیشا که قلبم سوراخ شد 

 

اتفاقای مهمی که افتاد 

پروپوزالم بالاخره تصویب شد 

همین سر کاری که دارم میرم 

تی‌ای شدنام 

 

هدفام برای سال گذشته رو یادم نمیاد و حوصله هم ندارم برم ببینم چی بوده ولی احتمالا این بوده که پروژه‌ام و جمع کنم و زبان بخونم که هیچکدومو انجام ندادم 

واقعا فوق‌العاده‌ام 

خودم می‌دونم 

 

سال بعد؟

خیلی خیلی سخته برام 

مجبورم پروژه‌امو تموم کنم وگرنه اخراجم می‌کنن فک کنم 

نه البته فک پول می‌گیرن 

حالا 

دیگه واقعا مجبورم زبان بخونم 

مسیر طاقت‌فرسای اپلای و در پیش دارم 

از همین الان بوی کلی مخالفت و بحث و می‌تونم حس کنم 

خلاصه که می‌دونم سال خیلی خیلی خیلی سختی خواهد بود برام 

 

 

همینا دیگه 

ببینیم چی میشه 

امیدوارم اونقدرام سخت نباشه سال بعد 

خوب باشه برای همه 

همه جوره 

مالی، سلامتی، امیدواری، حالی، همه چی دیگه 

سال تحویل هم بد موقع‌اس 

خوابم احتمالا 

دوست داشتم این مدلی باشیم که لحظه سال تحویل همه جمع می‌شن خونه یه بزرگتری و اونجان 

ولی خب ما اون مدلی نیستیم دیگه 

به هرحال 

نوروز همه مبارک باشه 

به شادی و خوشی باشه 

همین

 

 

عنوان هم که طبق معمول به یاد قدیما از روی کانتست‌های آخر سالی کدفورسز 

چقدر پیر شدما 

هفت سال گذشته 

​​​​​

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۰۲ ، ۲۱:۲۳